راستان | سه فرزند آلن دلون، اسطوره سینمای فرانسه روز یکشنبه در بیانیهای به خبرگزاری فرانسه گفتند که او در سن ۸۸ سالگی درگذشت.
در این بیانیه فرزندان او با اعلام خبر درگذشت پدرشان نوشتند که خانواده خواستار حفظ حریم خصوصی هستند.
در این بیانیه آمده است: این بازیگر که به خاطر بازی در فیلمهای کلاسیک «ظهر بنفش» (۱۹۶۰) و «سامورایی» (۱۹۶۷) شناخته میشود، «خیلی زود در نیمههای شب» درگذشت.
دلون که از دهه ۱۹۹۰ روی صفحه نمایش بود، در سال ۲۰۲۳ زمانی که سه فرزندش شکایتی علیه دستیار زندهاش هیرومی رولین ارائه کردند و او را به آزار و اذیت و رفتارهای تهدیدآمیز متهم کردند، بار دیگر خبرساز شده بود.
سه فرزند او به نبردی عمومی در رسانهها و دادگاهها ادامه دادند و بر سر وضعیت سلامتی ستاره سینما که شامل سکته مغزی در سال ۲۰۱۹ بود، بحث کردند.
در ماه مه ۲۰۱۹، او آخرین حضور عمومی بزرگ خود را روی فرش قرمز برای دریافت نخل طلای افتخاری جشنواره فیلم کن انجام داد.
به گزارش بی بی سی، آلن دلون ستارۀ فرانسوی در نزدیک به نود فیلم از سینمای فرانسوی یا آثار بینالمللی و همینطور کارهای تلویزیونی متعدد ظاهر شده بود.
دلون بازی در سینما را در اواخر دهۀ پنجاه میلادی آغاز کرد و در دهه ۱۹۶۰ حتی بهنوعی سمبل فرهنگی و نشانۀ مُد بدل شد، مقام و موقعیتی که آن را در مقیاس جهانی تا نزدیک به اواخر دهۀ هفتاد میلادی حفظ کرد. آلن فابین موریس مارسل دلون در ۸ نوامبر ۱۹۳۵ در بخش سو در ده کیلومتری پاریس به دنیا آمد. پدر او تباری کُرس-ایتالیایی داشت و مادرش از خانوادهای با ریشههای فرانسوی وآلمانی بود. دلون از سال ۱۹۹۹ به شهروندی سوییس درآمده بود.
او نوجوانی و جوانی ناآرامی داشت و ابتدا در مدرسه کاتولیک و بعد در نیروی دریایی غالباً در حال توبیخ شدن و مورد مؤاخذه قرار گرفتن بود. دلون بعدها ادعا کرد نیمیاز دو سال خدمتش در نیروی دریایی که بخشی از آن در جنگ هندوچین گذشت را در بازداشت بوده است. قدر مسلم این که او از نیروی دریایی اخراج شد.
بعد از بازگشت به فرانسه، دلون با مشاغل پیشوپا افتاده امرار معاش میکرد تا این که با همراهی بازیگر فرانسوی، بریژیت اوبر، به کن رفت تا بختش را در سینما بیازماید. در همانجا بود که به خاطر ظاهرش، دیوید سلزنیک، تهیهکننده آمریکایی فیلمهایی مثل "بربادرفته"، قراردادی با او امضا کرد. این قرار داد، دلون را ملزم میکرد که زبان انگلیسی بیاموزد و به آمریکا برود. اما در همان روزها ملاقات با کارگردان فرانسوی ایو آلگره بود که او را متقاعد کرد در فرانسه بماند. امروز در درستی این تصمیم کوچکترین تردیدی نیست چرا که فیلمهایی که دلون بعد از ستاره شدن در آمریکا بازی کرد ناموفق از کار درآمدند.
این ایو آلگره بود که دلون را در نقشی کوچک در "وقتی پای زنها وسط میآید" (۱۹۵۷) به کار گرفت. یک سال بعد، در فیلم "خوشگلباش اما خفه شو" (ساختۀ برادر ایو، مارک آلگره) برای اولین بار با ژان پل بلموندو همبازی شد. کارنامۀ دلون و بلموندو از پایان دهۀ ۱۹۵۰ تا دهه نود میلادی به موازات یکدیگر پیش رفت و در چند فیلم از نظر تجاری بسیار موفق تلاقی پیدا کرد که مشهورتریناش شاید "بورسالینو" (ژاک دوره، ۱۹۷۰) باشد.
رومی اشنایدر و «استخر»
مشهورتر از خود فیلم رابطۀ عاشقانه دلون در زندگی حقیقی با بازیگر زن مقابلش رومیاشنایدر، رابطهای که سالها ادامه داشت و خوراک عکس و خبر مجلات زرد بود. فیلم "استخر" (ژاک دوره، ۱۹۶۹) یکی از مشهورترین فیلمهایی بود که این زوج با هم بازی کردند
دلون در همان سال ۱۹۵۸ در فیلم "کریستین" (پیر گاسپارد اویه، ۱۹۵۸)، براساس داستانی از آرتور شنیتزلر، بازی کرد که شاید مشهورتر از خود فیلم رابطۀ عاشقانه او در زندگی حقیقی با بازیگر زن مقابلش رومیاشنایدر، رابطهای که سالها ادامه داشت و خوراک عکس و خبر مجلات زرد بود. فیلم "استخر" (ژاک دوره، ۱۹۶۹) یکی از مشهورترین فیلمهایی بود که این زوج با هم بازی کردند.
دلون با فیلم "زیر آفتاب سوزان" (رنه کلمان، ۱۹۶۰)، بر اساس داستان "آقای ریپلی با استعداد" نوشتۀ پاتریشیا هایاسمیت، شهرتی جهانی پیدا کرد. در همان سال او در یکی از سنگبناهای سینمای مدرن ایتالیا، "روکو و برادران" (لوکینو ویسکونتی، ۱۹۶۰) بازی کرد. ستارۀ فرانسوی که ارزش فرصتی که اساتید سینمای مدرن ایتالیا در اختیارش قرار داده بودند را به خوبی میدانست، در ادامه با فیلمهایی مثل "کسوف" (میکلآنجلو آنتونیونی، ۱۹۶۲) و "یوزپلنگ" (لوکینو ویسکونتی، ۱۹۶۳) جای پای خودش را در سینمای هنری ایتالیا محکم کرد. این آثار با پخش جهانی گسترده و شرکت در فستیوالهای فیلم دلون را به یکی از نشانههای سینمای هنری اروپای غربی بدل کردند.
او همچنین در ۱۹۶۴ در یکی از بهترین فیلمهای کارنامهاش به نام "شورشی" (آلن کاوالیه) بازی کرد، در نقش سرباز فراری ارتش فرانسه در الجزایر که از سازمان ضدجاسوسی فرانسه مأموریت میگیرد تا یک وکیل مدافع حقوق الجزایریها را برباید و در چرخشی در داستان، عاشق وکیلی که اسیر کرده میشود.
دلون که شمّ تجاری خوبی داشت از همان آغاز کار در بعضی از فیلمهایی که به فروششان ایمان داشت به جای گرفتن دستمزد درصدی از فروش فیلم را برمیداشت. یکی از موفقترین نمونهها فیلمهایی است که او در آنها با ستارۀ پا به سن گذاشتۀ سینمای فرانسه، ژان گابن همبازی شد (موفقترین فیلم بین سه اثری که درآنها با هم ظاهر شدند: "دسته سیسیلیها" (هانری ورنوی، ۱۹۶۹). به گفتۀ گابن که در این فیلمها به سنت قدیم به گرفتن دستمزد اکتفا کرده بود، دلون تقریباً ده برابر او پول درآورد. دلون کمیبعد شرکت فیلمسازی خودش را تأسیس کرد و تهیهکننده فیلمهای خودش شد.
اگر تبعید اجباری به آمریکا در دورۀ جنگ به تداوم حرفه ژان گابن ضربه زد، دلون در تصمیمیغلط در نیمه دهه شصت آن اشتباهی که هفت سال پیش نکرده بود را حالا مرتکب شد و بههالیوود رفت. فیلمهای آمریکاییاش یا بد بودند، یا اگر ارزشهایی داشتند در گیشه شکست خوردند. امروز به ندرت از این آثار یاد میشود.
ماجرای سامورایی و تهران ۴۳
او در یکی از سنگبناهای سینمای مدرن ایتالیا، "روکو و برادران" (لوکینو ویسکونتی، ۱۹۶۰) بازی کرد
بازگشت او در سال ۱۹۶۷ با حضور در دو فیلم، بازگشتی به یادماندنی شد. او ابتدا در "ماجراجویان" (روبر انریکو) بازی کرد و بعد در فیلم کلیدی زندگشاش به کارگردانی ژان پیر ملویل: "سامورایی".
با "سامورایی"، دلون درسهایی که از بازی در فیلم آنتونیونی گرفته بود را با سنتی آمریکایی از بازیگران نقشهای یاغیان آرام (دو ستارۀ محبوبش جان گارفیلد و مونتگمری کلیفت بودند) و نوعی شمایلنگاری ویژۀ دنیای ملویل تلفیق کرد. همکاری دلون و ملویل در سه فیلم گنگستری/پلیسی نه فقط نقطه اوج کارنامۀ دلون بلکه شکل دهندۀ پرسونای سینمایی او تقریباً تا پایان عمرش بود: آمیزهای از سردی و بیتفاوتی با کشش به سوی خطر و حتی مرگ. دلون به بهترین شکل با حداقل حرکات صورت یا در واقع بدون هیچ حرکت صورت (مثل باستر کیتون) و فقط با نگاه و با استفادهای مینیاتوری از حرکات بسیار محدود و کنترل شدۀ دستانش تصویرگر فرشتۀ مرگ در دنیای ملویل شد که اوج آن در "دایره سرخ" (۱۹۷۰) بود.
در دهه هفتاد دلون یا مشغول بازی در فیلمهای چندملیتی بود یا فیلمهایی فرانسوی که کارگردانانشان سعی داشتند موفقیت دلون در دنیای ملویل و آنتونیونی را زنده کنند، اما معمولاً مایهشان برای این کار اندک بود.
بهترین فیلم دلون در دهه هفتاد احتمالاً "آقای کلاین" بود که توسط کارگردان آمریکایی جوزف لوزی در فرانسه ساخته شد؛ داستان مرد موفقی در روزهای اشغال پاریس در جنگ جهانی دوم که هویتش با هویت یک یهودی که قرار است به اردوگاه مرگ فرستاد شود اشتباه گرفته میشود.
با این که سالهای روی کارآمدن و اوج گرفتن دلون با تولد جنبشی که به نام موج نوی سینمای فرانسه شناخته میشود، دلون هرگز در فیلمی از موج نو بازی نکرد و در واقع به موازات موج نو در فیلمهایی که بیشتر گرایش محافظهکار داشتند (مانند آثار ملویل) بازی میکرد. شاید برای همین بود که تنها حضورش در فیلمیاز ژان لوک گدار، یکی از فیلمسازان کلیدی موج نو، تقریباً سه دهه بعد از تولد و فروکش کردن آن موج به شکلی خالص و سرراست "موج نو" (۱۹۹۰) نام گرفت.
دلون رو به پایان دهۀ هشتاد کمکارتر شد و در دهه نود بهاین سو فقط در نقشهای افتخاری و گذرا بازی کرد. او در ۱۹۹۵ خرس طلایی دستاوردهای یک عمر را از فستیوال برلین گرفت و در ۲۰۱۹ نخل طلای افتخاری فستیوال کن را.
دلون محبوبیت زیادی در ایران داشت و در سال ۱۳۵۵ به تهران سفر کرد. حتی در سالهای بعد از انقلاب که نمایش فیلمهای خارجی در تلویزیون و سینماهای ایران بسیار محدود بود پخش فیلمهای آلن دلون متوقف نشد، به خصوص آثار دورۀ فیلمهای پلیسی/جنایی او در دهۀ هفتاد میلادی که به تأخیری یک دههای در ایران به نمایش درآمدند. تقریباً تمام این فیلمهای با صدای صدای خسرو خسروشاهی دوبله میشدند، اگرچه فیلمهای قدیمیتر دلون در اولین نمایشهایشان در ایران توسط دوبلورهای دیگر نیز دوبله شده بودند.
او همچنین محبوبیتی عظیم در کشور همسایۀ سابق ایران، شوروی داشت که به ساخت فیلم بیسروته و پرخرج "تهران ۴۳" (الکساندر الُف و ویلادیمیر نامف، ۱۹۸۱) در آن کشور انجامید. این فیلم داستان دست یافتن به اسنادی است که نشان میدهد آلمانیها نقشه ترور سران متفقین در دیدار معروف آنها در تهران را داشتهاند.
با آن که یکی از زیباترین مردان تاریخ سینما بود، اما زیر آن زیبایی لایههایی تاریکتری داشت که به نقشهایش عمقی فوقالعاده میبخشیدند، اگرچه احتمالاً زندگی شخصیاش را پیچیدهتر میکردند
دلون به عنوان ستارهای سخت، دمدمیمزاج و جنجالی شناخته میشد. او مایل بود تصویری که رسانهها از او میدهند را کنترل کند و مثلاً کتابی که در سال ۲۰۰۰ قرار بود دربارۀ او نوشته شود را حتی پیش از نوشته شدن به دادگاه کشید. کتاب بالاخره نوشته شد، اما بعد از نوشتن، ناشر از ترس این که دلون روزنی قانونی برای توقیف کتاب پیدا کند آن را بیسروصدا و بدون تبلیغات روانه بازار کرد، به این صورت که ناشر به کتابفروشیها قول کتابی دربارۀ ژاک شیراک داد، اما در کارتنها کتاب دلون را برایشان فرستاد.
شاید دلیل اصلی حساسیت دلون نسبت به چیزهایی که دربارۀ او گفته یا نوشته میشد به وقایعی که حالا به «رسوایی مارکوویچ» مشهور شده برگردد.
وقتی در سال ۱۹۶۸ جسد یکی از محافظان دلون به نام استِوان مارکوویچ پیدا شد، برادر مقتول با استناد به یک یادداشت به جا مانده از مارکوویچ، دلون و دوستانش را پشت این قتل دانست. بعد از این که عکسهایی از کلود پمپیدو، همسر نخست وزیر و بعدها رییس جمهور فرانسه ژرژ پمپیدو پیدا شد که گویا در حین سکس با دیگرانی غیر از همسرش به شکل مخفی عکاسی شده بود، ادعا شد مرگ این محافظ به این عکسها و به حلقهای خصوصی ارتباط دارد که مهمانیهایی برای همخوابگی مهمانان با نفوذش ترتیب میداده است. هیچکدام از این ادعاها هرگز اثبات نشد و معمای مرگ مارکوویچ همچنان حل نشده باقی ماند، اما دلون تا پایان عمر نسبت به روایتهای مختلف از این غائله حساس باقی ماند.
دلون در سالهای آخر عمرش با دو فرزند جوانترش زندگی میکرد. او چهار فرزند داشت که یکی از آنها، آنتونی دلون حاصل تنها ازدواج رسمی زندگیاش با ناتالی دلون هنرپیشه نقشهای فرعی چند فیلم مشهور در دهه هشتاد میلادی بود و شباهتی خیره کننده به پدرش داشت.
تصویر آلن دلون، این سمبل مرد جوا فرشتهصورتِ یاغی، از سینمای هنری دهه شصت و هفتاد اروپا جداییناپذیر است. با آن که یکی از زیباترین مردان تاریخ سینما بود، اما زیر آن زیبایی لایههایی تاریکتری داشت که به نقشهایش عمقی فوقالعاده میبخشیدند، اگرچه احتمالاً زندگی شخصیاش را پیچیدهتر میکردند.
صبح امروز در حالی که هوای توچال بارانی بود، کوهنوردان...
ویدئویی از مهرداد صدیقیان تحت فشار یک دختر در شبکه...
داماد چینی فیلم خیانت زنش را در تالار عروسی پخش کرد...
جواد خیابانی: بازیکنان تیم ملی می گویند سختی راه را...